-
سکوت...
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 22:18
گاهی" سکوت "علامت رضایت نیست شـاید کسی دارد خفه می شود پـشت سنگینی یـک درد...
-
Silence:::
سهشنبه 19 مهرماه سال 1390 18:24
Silence Speaks So Much Louder Than Words of Promises Broken! i
-
خدا دوستت دارم!
یکشنبه 17 مهرماه سال 1390 00:30
سلام بعد از مدتها میخوام آپ کنم! دلم گرفته و بجای نوشتن کلمات زنجیروار که حق مطلب رو ادا نمی کنن یه آهنگ زیبا از اسطوره شادمهر عقیلی مینویسم که هزاران هزار حرف دل توش نهفتس!! امشب انگار خون تازه ای تو رگهای منه یکی از عمق سکوتم داره فریاد میزنه منو از جاده نترسون نگو که فاصلمونو صد تا کفش سربی و ... صد تا عصای آهنه تو...
-
هیچ بر زبان نمی آورم!
یکشنبه 13 شهریورماه سال 1390 00:18
با چشمانم ساعت ها به تو خیره میشوم ... و هیچ بر زبان نمی آورم! تا قلبم تمام حرفها را میزند!! ... نیازی به گشودن لبانم نیست!!
-
دوستش بدار...
یکشنبه 6 شهریورماه سال 1390 00:27
اگر کسی را دوست داری خوب دوستش بدار ... و بگذار دیگران نیز به دوست داشتنشان برسند!!
-
تقدیم...
پنجشنبه 27 مردادماه سال 1390 01:13
اینم به جمله ی قشنگ تقدیم به کسی که خیلی دوستا دارم ولی قطعا او اینجا را نمی بیند... خُداحـافـظی کـه میـکُنی... هـی... بیـشتر دوست داشتـَنَـم می آیَد!
-
خداوند...
جمعه 21 مردادماه سال 1390 20:21
خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان ... !! اما به قدر فهم توکوچک می شود. و به قدر نیاز تو فرود می آید. و به قدر آرزوی توگسترده می شود. وبه قدرایمان توکارگشامی شود.
-
بگذار...
سهشنبه 11 مردادماه سال 1390 20:56
بگذار سرنوشت هر راهی که میخواهد برود راه من جداست بگذار این ابرها تا میتوانند ببارند چتر من خداست
-
چه حالی دارد...!؟
یکشنبه 9 مردادماه سال 1390 01:03
برایم تعریف کن هرگز فراموش نشدن چه حالی دارد...!؟
-
هیچ فکر کردی خود؟
جمعه 7 مردادماه سال 1390 00:39
هیچ فکر می کردی؟ که منم روزی بگریم هرگز؟ که منم روزی هراسان باشم؟ از پس آن دل و احساس سخت... ... من نیز دل دارم! دل!! که دل من نیز دل است... از سنگ و چوب نیست!
-
زندگی!
سهشنبه 4 مردادماه سال 1390 21:20
زندگی! مرا ببخش... شاید حق با تو باشد! ... من لایق زشتی ها و بدی های جاری در تو نبودم. هیچگاه...هرگز! زندگی برا من... در آن لبخندی نهان بود که هیچگاه باورم نکرد!! تو گوئی من زاده شدم که غم های خود را زیر غم های دیگران ... چال کنم! تو گوئی من زاده شدم که هر گز یکی دو روزی شاد بیش نبینم! خوشحالی من در آن چشمانی بود که...
-
نه...نه!!
پنجشنبه 30 تیرماه سال 1390 23:00
سلام تا به حال شده چیزی که میگید عمرا و اصلا و ابدا و بهیچوجه سرم نمیاد خیلی زود یا حتی دیر سرتون بیاد؟ وقتی سرتون اومد چه حسی بهتون دست داد؟ تعجب کردید یا ناراحت شدید؟ یا شاید هم از رخدادش خوشحال شدید!؟ تجربه ای که سرم آمد هر قدر هم که عجیب نبود برای آدمی با خصوصیات من قطعا تعجب برانگیز بود... پسری با قلبی آهنین و...
-
زندگی چیست؟
پنجشنبه 23 تیرماه سال 1390 00:03
زندگی خنثی ترین چیزیست که در زندگی تجربه کردم!! نه خوبی هاش ماندگاره و نه بدی هاش! نه حتی حافظه ی ما انسان ها... زندگی همین بود؟
-
ترسـی نـَـدارم!
چهارشنبه 22 تیرماه سال 1390 23:59
کـاغَذها یکــی یکــی خیـس میـشَوند ترسـی نـَـدارم، حتـی پُلـیس هَم بـو نَخــواهَد بُرد این بـاران از آســمانِ دیگریـست...!
-
The gap between Love and Temptation
شنبه 11 تیرماه سال 1390 21:42
-
Life goes on...
یکشنبه 5 تیرماه سال 1390 22:57
درود به دوستان گلم، سکوتی طویل... خموشی مدت دار!! خیلی از آخرین فعالیتم در بلاگ میگذره، خیلی اتفاق های خوب و بد بر من رفته ولی پرروئی هنوز من رو به زندگی امیدوار کرده! بعد از یکسال و اندی میخوام آپ کنم فقط با امید دیدن نظرات پرانرژی شما همانند اون چند ماهی که قبلا فعالیت میکردم... امیدوارم بتونم باز هم با جملات قصار و...
-
دریا...
سهشنبه 11 اسفندماه سال 1388 19:15
کودکی که لنگه کفشش را امواج ازاو گرفته بود روی ساحل نوشت:دریا دزد کفشهای من! مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت:دریا سخاوتمندترین سفره هستی! موج آمد و جملات را با خود شست... تنها برای من این پیام را باقی گذاشت که:برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی
-
کاش می شد...
جمعه 20 آذرماه سال 1388 21:34
کاش می شد به سایه ی تاریکی روی دیوار خیره بشوم، بی آنکه کسی چیزی بگوید!!!
-
زندگی چیست؟
جمعه 20 آذرماه سال 1388 21:25
زندگی چیزی که میخواستم نبود... گاهی اوقات با خودم تفکر می کنم، تفکری طویل مدت و عمیق. آری! من هم به فکر فرو می روم که چقدر چیزی که هستم خوب نیست، میشد بهتر از این بشه. میشد یعنی باید میشد که نشد که بشه!! از نوع و روش زندگی کردنم تا دوره ی زندگیم، از نسلی که در آن به حیات خود ادامه می دهم تا اطرافیانم... من این نسل و...
-
وقتی زاده شدم...
جمعه 20 آذرماه سال 1388 02:21
وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم، که تا دو سال قدرت حرف زدن نداشتم!!!
-
فلسفه ی بزرگی!!
شنبه 21 شهریورماه سال 1388 20:23
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
-
صدای پای تو...
دوشنبه 9 شهریورماه سال 1388 14:13
صدای پای تو که می روی، و صدای پای مرگ که می آید! دیگر چیزی را نمی شنوم...
-
یه داستان کوتاه!
پنجشنبه 5 شهریورماه سال 1388 18:07
پسری یه دختری رو خیلی دوست داشت که توی یه سی دی فروشی کار میکرد. اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت. هر روز به اون فروشگاه میرفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با اون... بعد از یک ماه پسرک مرد... وقتی دخترک به خونه اون رفت و ازش خبر گرفت مادر پسرک گفت که او مرده و اون رو به اتاق پسر برد... دخترک دید که تمامی...
-
زندگی زیباست...؟
سهشنبه 30 تیرماه سال 1388 18:59
برف می بارد برف می بارد به روی خار و خاراسنگ کوهها خاموش دره ها دلتنگ راه ها چشم انتظار کاروانی با صدای زنگ بر نمی شد گر ز بام کلبه ها، دودی یا که سوسوی چراغی گر پیامی مان نمی آورد رد پا ها گر نمی افتاد روی جاده های لغزان ما چه می کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد ؟ آنک آنک کلبه ای روشن روی تپه روبروی من در گشودندم...
-
شعری در باب مادر از استاد شهریار
جمعه 12 تیرماه سال 1388 02:06
مادر بهشت من همه آغوش گرم تست گوئی سرم هنوز ببالین گرم تست پیوسته درهوای توچشمم به جستجوست هرلحظه باخیال توجانم به گفتگوست در خواب و خیال همه با توام هنوز تنهائیم مباد که تیره است بی تو روز دائم حریم قدس تو احساس میکنم احساس قدس آن دم انفاس میکنم موسیقی بهشت همانا صدای تست گوش دلم به زمزمه لای لای تست مادر به قصه های...
-
مادر!
جمعه 12 تیرماه سال 1388 02:03
چه اسم قشنگی!!! مادر! در امتداد نگاهت مهربانی تفسیر می شد دوباره با نگاه تو تمام می شوم ! دست های تو خسته از فرسایش زندگی سایه بان دلربای غم نامه های تنهائی من بود مادر !!!!!! مادر...... حال که ...... فرصت بوسیدن دست هایت از من گرفته شد اما مادر امشب آسمان دلم به احترام تو تعظیم می کند امشب من و دریا دریا گریه .......
-
کاش ...
چهارشنبه 10 تیرماه سال 1388 20:11
امروز حس نوشتن اشعار یا مطالب طولانی ندارم! کوتاهترین جمله با مفهوم بالائی که این مدت شنیدم همین بود... کاش یا مادر نبود یا مرگ !!!
-
به چه چیز می خندی؟
سهشنبه 9 تیرماه سال 1388 15:42
به چه می خندی !؟ به چه چیز!؟ به شکست دل من یا به پیروزی خویش !؟ به چه می خندی...!؟ به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد!؟ یا به افسونگریه چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد...!؟ به چه می خندی !؟ به دل ساده ی من می خندی که دگر تا به ابد نیز به فکر خود نیست !؟ یا به جفایت که مرا زیر غرورت له کرد !؟ به چه می خندی !؟ به هم...
-
تا که بودیم نبودیم کسی!!
جمعه 5 تیرماه سال 1388 22:55
تا که بودیم نبودیم کسی، کشت مارا غم بی هم نفسی حال که نیستیم همه یار شدند، خفته ایم و همه بیدار شدند قدر آئینه بدانیم که هست، نه در آن لحظه که افتاد و شکست
-
مادرم...
جمعه 5 تیرماه سال 1388 22:53
تو را به جان عزیزت اینطوری نگاهم نکن !! نگاهت آتشم میزند ، نفسم را میگـیری