دست نوشت های یک انسان نما...

غمگین دیروز... عاشق امروز!!

دست نوشت های یک انسان نما...

غمگین دیروز... عاشق امروز!!

ترسـی نـَـدارم!

کـاغَذها
یکــی یکــی خیـس میـشَوند
ترسـی نـَـدارم،
حتـی
پُلـیس هَم بـو نَخــواهَد بُرد
این بـاران
از آســمانِ دیگریـست...!

کاش می شد...

کاش می شد به سایه ی تاریکی روی دیوار خیره بشوم، بی آنکه کسی چیزی بگوید!!!

وقتی زاده شدم...

وقتی به دنیا آمدم آنقدر جا خوردم، که تا دو سال قدرت حرف زدن نداشتم!!!

فلسفه ی بزرگی!!

در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ، هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد

صدای پای تو...

صدای پای تو که می روی،


و صدای پای مرگ که می آید!


دیگر چیزی را نمی شنوم...

مادر!

چه اسم قشنگی!!!


مادر!

در امتداد نگاهت مهربانی تفسیر می شد
دوباره با نگاه تو تمام می شوم !
دست های تو
خسته از فرسایش زندگی
سایه بان دلربای غم نامه های تنهائی من بود
مادر !!!!!!
مادر......
حال که ......
فرصت بوسیدن دست هایت از من گرفته شد
اما مادر
امشب آسمان دلم به احترام تو تعظیم می کند
امشب من و دریا دریا گریه ....
عزیز! ای با صفا! دورا دور شریکم ....پذیرا باش اندوه و همرامیم را....

کاش ...

امروز حس نوشتن اشعار یا مطالب طولانی ندارم! کوتاهترین جمله با مفهوم بالائی که این مدت شنیدم همین بود...


کاش یا مادر نبود یا مرگ !!!