-
بعد ها... (فروغ فرخزاد)
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 19:43
بعدها مرگ من روزی فرا خواهد رسید در بهاری روشن از امواج نور در زمستانی غبارآلود و دور یا خزانی خالی از فریاد و شور مرگ من روزی فرا خواهد رسید: روزی از این تلخ و شیرین روزها روز پوچی همچو روزان دگر سایه ی زامروزها، دیروزها دیدگانم همچو دالانهای تار گونه هایم همچو مرمرهای سرد ناگهان خوابی مرا خواهد ربود من تهی خواهم شد...
-
به مهتابی که در گورستان می تابید...
سهشنبه 2 تیرماه سال 1388 19:29
به مهتابی که در گورستان می تابید یک حیف از تو ای مهتاب شهریور, که ناچار باید بر این ویرانه محزون بتابی وز هر کجا گیری سراغ زندگی را افسوس, ای مهتاب شهریور, نیابی یک شهر گورستان صفت, پژمرده, خاموش. «بر جای رطل و جام می» سجاده رزق, «گوران نهادستند پی» در مهد شیران. «بر جای چنگ و نای و نی» هویا اباالفضل, یا ناله جانسوز...
-
جا مانده است چیزی ...
دوشنبه 1 تیرماه سال 1388 21:27
جا مانده است چیزی، جایی... که دیگر هیچگاه، هیچ چیز، جایش را پر نخواهد کرد.....
-
شرح پریشانی من گوش کنید!
یکشنبه 31 خردادماه سال 1388 17:00
شرح پریشانی دوستان شرح پریشانی من گوش کنید داستان غم پنهانی من گوش کنید قصه بی سر و سامانی من گوش کنید گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم ساکن کوی بت عربدهجویی بودیم عقل و دین باخته، دیوانهی رویی بودیم بستهی سلسلهی سلسله...
-
چرا بهش میگیم خدا؟
شنبه 30 خردادماه سال 1388 13:38
آیا خدا مایل هست که با شیطان مبارزه کنه ولی قادر نیست؟ پس خدا قادر مطلق نیست! آیا خدا قادر هست با شیطان مبارزه کنه ولی مایل نیست؟ پس خدا بدخواهه! آیا خدا هم مایل هم قادر هست که با شیطان مبارزه کنه؟ پس شیطان از کجا آمده؟ آیا خدا نه قادر هست نه مایل که با شیطان مبارزه کنه؟ پس چرا بهش میگیم خدا؟
-
خوشبختی...
شنبه 30 خردادماه سال 1388 10:31
خوشبختی را دیروز به حراج گذاشتند ولی من زاده ی امروزم خدایا جهنمت فرداست پس چرا امروز می سوزم
-
ای مرگ بیا ... (مرحوم اشتری)
جمعه 29 خردادماه سال 1388 10:35
در خدمت خلق بندگی ما را کشت وندر پی نان دوندگی ما را کشت هم محنت روزگار و هم منت خلق ای مرگ بیا که زندگی ما را کشت
-
مرگ در همین نزدیکی هاست ...
جمعه 29 خردادماه سال 1388 10:28
خدایا ! مرگ را برایم مبارک گردان! مرا در سختیهای مرگ کمک کن! مرا در غم و اندوه عالم قبر، یاری فرما! مرا در تنگنای قبر حمایت فرما! خدایا ! مرا در تارکی قبر یاور باش! مرا در وحشت قبر یاری نما! مرگ در همین نزدیکی هاست
-
مادر ... حس غریب با تو بودن!!!
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 19:19
به بهشت نمی روم اگر مادرم آنجا نباشد ... مصرع شعری از مرحوم حسین پناهی! *** مادرم خیلی دوستت دارم ... هر چند تو خیلی زود از من دل کندی!!! هر چند الان 1 ماهیست که تو را ندیده ام!!! هر چند در دوران حیاتت نیز قدرت را ندانستم!!! *** مادرم هنوز هم تو را پرستش می کنم ... هر چند دیگر نمیتوانم سرم را هنگام سختی هایم روی...
-
هی فلانی ...
دوشنبه 18 خردادماه سال 1388 19:10
هی فلانی ! زندگی شاید همین باشد ! یک فریب ساده و کوچک. آن هم از دست عزیزی که؛ تو دنیا ر ا جز برای او و جز با او نمی خواهی. من گمانم زندگی باید همین باشد ... شعری از مرحوم مهدی اخوان ثالث
-
اگر یادتان ماند ...
شنبه 16 خردادماه سال 1388 21:26
اگر یادتان ماند و باران گرفت دعایی به حال بیابان کنید
-
یه قطعه شعر مورد علاقه ی من...
شنبه 16 خردادماه سال 1388 18:02
نمی دانم آیا پس از مرگم اصلاً کسی بر سر مزارم خواهد گریست؟ اگر امکانش بود بر سر قبرم بیایید و مبادا از گورستان خاموش شهر وحشت کنید آنجا در زیر خروارها خاک قلبی آرام خفته است
-
اولین پست من ...
شنبه 16 خردادماه سال 1388 17:59
سلام به بازدید کنندگان ارجمند; این شاید صد شاید صد و پنجاهمین وبلاگ من طی 6 سال اخیر باشه که میزنم و وسط کار رهاش می کنم! ولی این دفعه فرق داره!! میخوام تا آخرش با همین وبلاگ ادامه بدم و داستان غم های روزانه ی خودم رو با کمی شعر و شاعری و مقاله و حکایت برای دل خودم بنویسم... با وجود سن کمم شاید اندازه ی مادر و پدر...